آوا جـــونـــيآوا جـــونـــي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

... سـِكـانـس هـايِ تـلـخ و شـيريـنِ زنـدگـيِ خـصـوصـيِ مــا ...

توكل به خدا

درهیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هاییکه فقط پاهایم راازمن گرفت درحالیکه گویی ایستاده بودم. چه غصه هاییکه فقط باعث سپیدی مويم شددرحالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود. دریافتم کسی هست که اگربخواهد میشود و اگر نه نمیشود "به همین سادگی " کاش نه میدویدم ونه غصه میخوردم فقط اورامیخواندم!
12 مهر 1392

شروع.........

سلام ماماني جونم امروز ١٢ مهرماه ١٣٩٢ اين وبلاگ و برات درست كردم تا وقتي بزرگ شدي تك تك خاطرات ماماني و بابايي و خودت و ثبت شده داشته باشي و بدوني چقد دوستت داشتيم و بودنت چقدر برامون باارزش بوده، دختر نازم تو قشنگ ترين هديه ي خدا به مايي، از خدا ميخوام بخت و إقبال و آينده ات مثل صورتت زيبا و دلنشين باشه، مطمئن ايم همينطوره، خوشا به سعادتت دخترم كه نظر خدا همراهته، خدا تو اين يك سال و يك ماه صدهابار بمون نشون داده كه تمام مدت حواسش به توإ نازك مامان و بابا. ميبوسمت كولوچه ي خوشمزه ما، نفس ما، مينويسم تا بخواني ناگفته ها را و در كني حس زيباي مادر شدنم را... زماني كه اين وبلاگ رو بهت ميدم مطمئنن عاقل و بالغ شدي و حسابي ماماني و درك ميكني، عشق ر...
12 مهر 1392