خداااااايااااا
تو شاهكار خلقتي دخمل نازم
تو شاهكار خالقی.. تحقیر را باور نكن،.. در گیر و دار زندگی هر چیز را باور نكن،... بر روي بوم زندگی هر چيز میخواهی بكش،.... زیبا و زشتش پاي توست تقدیر را باور نكن،.... تصویر اگر زيبا نبود نقاش خوبی نیستی،.... از نو دوباره رسم كن تصویر را باور نكن،... خالق تو را شاد افرید آزاد آزاد آفرید،... پرواز كن تا آرزو زنجیر را باور نكن........
خلاصه سرگذشت ماماني تا قبل ورد بابايي و دخملي
وسائل أوليه. لوازم مورد نياز براي كودك:
1.پوشك و ساك نوزاد. 2.كرم ضد حساسيت. 3.وان مخصوص كودك. 4.يك صندلي مخصوص اتوميبل كودك. 5.پتو براي كالاسكه يا صندلي راحتي. 6.baby phone براي زماني كه نزديك كودك نيستيد. 7.شيشه شير و قوطي شير خشك براي نوزاداني كه از شير مادر تغذيه نميكنند. 8.پتوي بچه. 9.تخت بچه با يك ساك حمل بچه و تعدادي ملحفه. 10.يك كلاه نرم. 11.لباس هاي يك سره راحتي. 12.دستمال كاغذي نرم و دستمال مرطوب. 13. وسائل حمام بچه و يك صابون. و موارد مورد نياز براي مادر: 1.كمپرس براي سينه ها 2.سينه بند مخصوص شير دهي اگر كودك را شير ميدهيد.
هميشه در قلب مني دخمل نازم
تا يادي هست من به ياد توأم تنها بهانه ي زنده بودنم مگر آن روزي كه نه مني باشد نه يادي و نه خيالي......
كودكي
دركودكي: پاكن هایی ز پاكيداشتیم،.. يك تراش سرخ لاكی داشتیم كیفمان چفتی به رنگ زرد داشت،... دوشمان از حلقه هایش درد داشت، گرمی دستانمان از آه بود، برگ دفترهایمان از كاه بود،.. تا دون نیمكت جامیشدیم ما پر از تصمیم كبري میشدیم،.. با وجود سوز و سرماي شدید، ریزعلی پیراهنش را میدرید، كاش میشد باز كوچك میشدیم لااقل يكروز كودك میشدیم!...
لالايي ماماني واسه دخملي
بخواب آرام که من در خواب وبیداری،.... به يادت مانده ام بیدار،..... بمان شاد در شوق این مستی،..... که من از شاديت شادم در این دنیای ناهموار..
أولين آب ميوه ي طبيعي بعد از شش ماهگي :
ابتدائي ترين آبميوه بعد از تجويز پزشك از پايان شش ماهگي آب سيب طبيعي: سيب گلاب سفيد ريزي را انتخاب كرده و پوست كنده و ابتدأ رنده كنيد سپس به مقدار كم داخل چايي صاف كن بريزيد و بايك قاشق مربا خوري سيب هارا فشار دهيد تا آب اش در بيايد ابتدأ از روزي يك قاشق غذا خوري آب سيب شروع كنيد و به ترتيب روزي يك قاشق أضافه كنيد تا به چهل قاشق برسد سپس چهل قاشق را ادامه دهيد تا زماني كه كودك وارد نه ماهگي شود
خدايا دوستت ندارم چون عاشقتم
ديشب باخدا دعوايم شد، باهم قهركرديم... فكر كردم ديگر مرا دوست ندارد! رفتم گوشه اي نشستم، چند قطره اشك ريختم، و خوابم برد... صبح كه بيدار شدم، مادرم گفت: نميداني از ديشب تا صبح چه "باراني"مي آمد.....